با اینکه از همان اول به برنامه نویسی و کلا آی تی علاقه داشتم اما طرز فکرم غلط بود. تصور میکردم نهایتش قرار است یک مغازه باز کنم و چند تا سی دی بفروشم یا ویندوز عوض کنم و در این حوزه خبر خاصی نیست.

مدام می شنیدم که:

برو مهندسی بخوان در کنارش کامپیوتر هم کار کن.

کامپیوتر رو که بچه ها هم بلدن

من هم دلخوش به همین حرف ها  تنها دنبال پاس کردن درس‌ها بودم تا اینکه دانشگاه تمام شود و با مدرک بسیار معتبر دانشگاه دولتی که تمامی شرکت‌ها و کارخانجات این روزها برایش سر و دست می‌شکنند جایی مشغول شوم.

اواخر دوران دانشگاه که دیگر قرار بود از زندگی در پیله دانشگاه رها شوم دنیای واقعی بیرون را تجربه کنم تازه فهمیدم که مسیرم اشتباه بوده.

حالا بعد از 6 سال درس و مشق دیگر کاری با این مدرک و درس های خوانده شده ندارم و می‌روم دنبال علاقها‌م.

اگر شما هر بار که از این  جور تصمیم های به نظر دیگران عجیب و غریب بگیرید یک حرف را مدام خواهید شنید.

حیفه تا اینجا که اومدی ولش کنی

در نگاه اول سالها تلاش و هزینه به ذهنت می‌آید که پس این همه درس که خواندیم چه می شود؟ بقیه درباره‌ام چه فکری می‌کنند.

اما کمتر کسی شاید به این توجه کند که پس این همه سالی که پیش رو داری چه؟ اگر با همین دست فرمان ادامه دهی ده سال بعد پشیمان نمی‌شوی که ای کاش همان موقع دنبال علاقه‌ام رفته بودم.

می خواهی با همین توصیه های تخیلی بقیه، به زندگی ادامه بدهی که خدای نکرده کسی مخالفتی نداشته باشد و همه را راضی نگه داری.

در گرفتن این تصمیم یک ترس همیشه با من بوده که اگر نشد چی؟

اگر دوباره از اول شروع کردی و جواب نگرفتی؟

پاسخ من به خودم این است:

ترجیح می‌دهم در کاری که علاقه دارم شکست بخورم و یاد بگیرم تا به خاطر ترس از شکست و حرف دیگران بقیه عمرم را تلف کنم.